-
احمقانه!
دوشنبه 10 آبان 1395 23:01
به طرز احمقانهای دلتنگت شدم. به طرز احمقانهای جایت خالی بود. به طرز احمقانهای گیجم! نمیدانم چیست. نمیدانم چرا! هیچ نمیدانم تنها میدانم ... روزگار غریبیست!
-
تنهایی!
یکشنبه 9 آبان 1395 15:45
آخر هفته ها سخت تر میگذرند. کاش میشد کوتاهشان کرد. آخر هفته تنهایی بیشتر از پیش است. آخر هفته ها را دوست ندارم! تو را اما ... نه نمیگویم! همین کافی ست، آخر هفته ها را دوست ندارم!
-
دوش دور از رویت ای جان، جانم از غم تاب داشت!
شنبه 8 آبان 1395 20:31
نمیدونم چیه! نمیدونم چرا! خوب نیستم. دل تنگتم! همین!
-
یاد تو!
دوشنبه 3 آبان 1395 03:28
نمیشود تو باشی (اگر چه دور) و من بخواهم که به دیگری بیندیشم. نمیشود که یاد تو باشد (اگرچه دور) و من یاد دیگری را در سر بپرورانم. نمیشود کسی را وارد زندگی کرد آنزمان که تو، به همهی زندگی من پیچیده ای. نمیشود زندگی کرد وقتی که تو هستی و نیستی! نیستی و هستی! زندگی نیست این ... نامی برای آن ندارم اما میدانم که نامش...
-
رفیقم کجایی؟
یکشنبه 25 مهر 1395 16:20
لحظهای نیست که تو از فکرم دور باشی. میدانی؟ اینروزها سرم را مشغول کار کرده ام. اما هنوز هر لحظهای که از کار فارغم، تو اولین و تنها کسی هستی که ذهنم را درگیر میکنی. به خود میگویم دیگر تمام شده است. او دیگر نیست. بزودی سه ماه میشود که با تو کلامی نگفتهام. هنوز اما، قلبم به درد میآید از دوری تو، و از دلتنگی! و بخود...
-
عشق تو آتش جانا، زد بر دل من!
یکشنبه 18 مهر 1395 19:21
مدتهاست نگفتمت که هنوز هم دوستت دارم. با این که بیش از دو ماه است که دیگر حتی سلامی بین ما رد و بدل نمیشود، اما باز هم دوستت دارم. دلم برایت تنگ است. میدانی؟ نه! نمیدانی! دلم برایت تنگ است و هنوز هم دلم تنها برای تو میتپد!
-
دلتنگی!
سهشنبه 13 مهر 1395 02:11
دلتنگ توام. دیگر دستم به نوشتن نمیرود. دیگر حتی اشک به چشمانم نمیآید. دیگر دلم نمی تپد. نه برای تو، نه برای هیچ کس دیگری. دیگر زندگی را فقط به دیده ی آمدن و رفتن میبینم. امیدی نیست. بهانه ای نیست. زندگی فقط روزها و شبهایی است که از پشت هم میآیند و میروند. با همه ی اینها، من هنوز به تو میاندیشم و دلم برایت تنگ است!
-
بی تو مُردم، مُردم!
چهارشنبه 7 مهر 1395 12:57
تو نمیدانی دو ماه میگذرد که من و تو حتی سلامی نگفته ایم! دو ماه میگذرد و من احساس میکنم فرسنگها از تو دورم. روزها میگذرند و من به خود میگویم فکر نکن، فراموشش کن. اما باز، یادت، حرفهایت، خندههایت، همه و همه دلم را به درد میآورند و باز من میمانم و چشمانی گریان. اما، تو حتی نیستی که بگویی گریه نکن!
-
همه هستی من ز عشق تو سوخت!
شنبه 3 مهر 1395 18:02
آخر هفته ها یادت بیشتر هجوم میآورد. دلم هوایت را میکند. خودم را مشغول میکنم اما باز یکباره به خود میآیم و میبینم در یاد تو غرق شده ام. چه کرده ای با این دل که این دو ماه دوریت همه ی زندگی ام را به آتش کشیده است.
-
خسته ام!
پنجشنبه 1 مهر 1395 02:56
امروز همهی روز به تو اندیشیدم. آنقدر بیبهانه در افکارم پرسه زدی که کسی پرسید چه چیزی فکرم را اینهمه مشغول کرده است که گویی راه میروم و حرف میزنم اما گویی در دنیای دیگری هستم. گفتم نمیدانم! دروغ گفتم. میدانستم. از همان لحظهای که بیدار شدم تو همهی فکر و ذهنم را پر کرده بودی. میبینی؟ حالا هم که تو به راه خود و من به...
-
کجایی ای ز جان خوشتر، شبت خوش باد، من رفتم!
جمعه 26 شهریور 1395 00:45
میدانستی که دوستت دارم. گفته بودی که دوستم نداری. دوستم نداری اما به خوابم که آمدی، نگاهت گرم بود، پر از مهر بود. به خوابم که آمدی گرمای دستت بر گونهام دلم را لرزاند. در خواب، در نگاهت هزاران کلام نگفته بود، در نگاهت پر از لبخند شادی بود. اینروزها آنقدر خود را مشغول کرده ام که فرصتی برای اندیشیدن به تو نداشته باشم....
-
همیشه خواب ِ تو دیدن، دلیل بودن ِ من بود!
یکشنبه 21 شهریور 1395 18:48
حرفی نیست. دلم برایت تنگ است. همین! خوشا دیدار ما در خواب!
-
نگفتم گفتنی ها رو، تو هم هرگز نپرسیدی!
دوشنبه 15 شهریور 1395 16:38
اینکه هنوز من انتظار معجزهای را دارم مسخره است. اینکه هنوز من فکر میکنم شاید برایت اهمیت داشتهام خندهدار است. اینکه فکر میکنم ممکن است که اینجا را بخوانی و بدانی که چقدر دلتنگتم و اینکه هنوز منتظرت هستم مایهی تاسف است. به خود هی میزنم که باورکن، دیگر همه چیز تمام شده است. دیگر راه برگشتی نیست....
-
گذشته!
یکشنبه 7 شهریور 1395 22:08
یک ماه گذشت از آن آخرین روزی که با هم سخن گفتیم. یک ماه گذشت از آن روزی که من گریستم و گریستم و تو ... یک ماه گذشت از آن لحظهای که تصمیم گرفتم رها کنم، رها شوم، بروم و دیگر چشمهایم را بر همه چیز ببندم. یک ماه گذشت و من دیگر همهی امیدم را از دست دادهام. میدانم دیگر تو هرگز سراغی از من نخواهی گرفت. تو نیز سرسختی،...
-
هر عشقی میمیرد!
یکشنبه 7 شهریور 1395 19:14
بگذر ز من ای آشنا چون از تو من دیگر گذشتم! اینجا گوش کنید!
-
یار!
شنبه 6 شهریور 1395 22:44
مرگ را دانم ولی در کوی دوست راه اگرنزدیکتر داری بگو!
-
آدمها!
چهارشنبه 3 شهریور 1395 20:23
به آدمها نباید دل بست. همه میروند. به آدمها نباید اعتماد کرد. همه به دنبال منفعت خویشند. همه میآیند که بروند. میآیند که کمی نق بزنند، دلشان که سبک شد، دیگری که آمد،رها میکنند و میروند. به آدمها نباید امید بست. کسی نمیآید که بماند، که رفیق راه باشد، که رفیق دل باشد. همه میآیند که خستگی بگیرند و بروند. دل ما شده است...
-
!Say Something
سهشنبه 2 شهریور 1395 16:36
Say something, I'm giving up on you I'll be the one, if you want me to Anywhere, I would've followed you Say something, I'm giving up on you And I am feeling so small It was over my head I know nothing at all And I will stumble and fall I'm still learning to love Just starting to crawl Say something, I'm giving up on...
-
فراموشی!
دوشنبه 1 شهریور 1395 21:45
فراموشم کردهای؟ هرگز به یادم بودی؟ فراموشت کرده ام؟ هرگز! میخواهم که فراموشت کنم اما ... چشمانم را که میبیندم ..نگاه تو، چشمانت، خنده هایت .... چگونه فراموشت کنم؟ میگویند زمان میبرد، فراموش میشود، فراموش خواهی کرد! اما من ... من نمیخواهم این زمان را، نمیخواهم که فراموشت کنم. یادهایت، خاطراتت، حرفهایت،همه و همه...
-
دلتنگی!
شنبه 30 مرداد 1395 04:50
دست دل دیگر به نوشتن نمیرود. همه ی انگیزه ی نوشتنم تو بودی. تو نیستی. نه ... تو هستی اما از آن ِ دیگری! دست دل دیگر به نوشتن نمیرود. چشم دل اما ... هنوز میگرید!
-
بیست و دو روز گذشت!
جمعه 29 مرداد 1395 20:51
اینجا بشنوید!
-
دلتنگی!
دوشنبه 25 مرداد 1395 21:00
دیگر حتی به خوابم هم نمیآیی. دلتنگ توام. میدانم دیگر نه کلامی و نه پیامی از تو خواهم شنید. تو سرسختتر از آنی که سراغی از من بگیری. و من ... من بعد ازاین همه سال دیگر تصمیم خود را گرفتهام. همهی راهها را بارها رفته و برگشتهام. دیگر نیازی به تکرارشان نیست. میدانی .. همهی این ماهها و سالها را به امیدی بیهوده گذراندم....
-
درد!
پنجشنبه 14 مرداد 1395 00:32
درد دارد وقتی یک روز به خود میآیی و میبینی او که همهی زندگیات بود، زندگی اش را با دیگری سهیم است. وقتی در میابی که در کتاب قطور زندگیاش جایی نداشتهای زانوانت به لرزه میافتند، دلت به درد میآید، گویی قلبت از تپش میماند. اشک در چشمانت حلقه میزند و میاندیشی چرا باید ماند وقتی او همهی زندگی دیگریست؟ آن زمان است که...
-
بن بست!
چهارشنبه 16 تیر 1395 16:29
من به بن بست رسیده ام و تو در ابتدای جاده ی بی انتهای زندگی ایستاده ای! دیگر دست و پا زدن در این مردابِ اُمید سودی ندارد! من به بن بست زندگی رسیده ام!
-
هنوز!
پنجشنبه 10 تیر 1395 17:02
میدانی؟ من هنوز هم دوستت دارم. احتمالا میدانی! نمیدانم اگر بدانی خوشحال میشوی یا نه! تفاوتی ندارد. من هنوز هم دوستت دارم، اگرچه که میدانم من و تو هرگز-هرگز- ما نخواهیم شد. پیشترها میپنداشتم که از سر ترحم هنوز گاه گاهی سراغی از من میگیری. هنوز گاهی فکر میکنم شاید از سر تنهایی و بی کسی ست که از من سراغ میگیری. اما با...
-
او!
سهشنبه 8 تیر 1395 15:51
نگهم جستجو کنان پرسید: "در کدامین مکان نشانه ی اوست؟"
-
درد!
سهشنبه 1 تیر 1395 20:40
میشود آیا او را دوست نداشت؟ اینروزها به آن دیگرانی که شاید باشند و یا هستند، میاندیشم و به نوعی خود را شکنجه میدهم. اینروزها تلختر از همیشه، در خود فرو رفته ام. نمیدانم در دلش، در سرش، در نهانش چه میگذرد. حرفی نمیزند، تنها گویی دلم را در زنجیری کرده است و با خود به هر سو میکشد. نمیداند هر آن که زنجیر از دستش رها...
-
...
پنجشنبه 13 خرداد 1395 04:44
همهی خوشبختی من بسته به شاخهی تُردیست که در دستان توست و تو، گاه از سر هر چه که نمیدانم، بی آنکه بدانی این شاخهی تُرد را در میان انگشتانت گرفته و میشکنی. در آخر من میمانم و تنهایی و اشک!
-
...
یکشنبه 22 آذر 1394 21:02
نفرین به سفر که هر چه کرد، او کرد!
-
کجایی تو بی من، تو بی من کجایی؟
جمعه 29 آبان 1394 14:49
یه دنیا غریبم کجایی عزیزم بیا تا چشامُ تو چشمات بریزم نگو دل بریدی، خدایی نکرده ببین خواب چشمات، با چشمام چه کرده بیا و طلوع کن منُ زیرورو کن بیا زخمهامُ یه جوری رفو کن ....