از تهی سرشار
از تهی سرشار

از تهی سرشار

درد!

میشود آیا او را دوست نداشت؟ اینروزها به آن دیگرانی که شاید باشند و یا هستند، میاندیشم و به نوعی خود را شکنجه میدهم. اینروزها تلختر از همیشه، در خود فرو رفته ام. نمیدانم در دلش، در سرش، در نهانش چه میگذرد. حرفی نمیزند، تنها گویی دلم را در زنجیری کرده است و با خود به هر سو میکشد. نمیداند هر آن که زنجیر از دستش رها میشود، من هزار بار میمیرم و باز با یک لبنخدش زنده میشوم!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.