از تهی سرشار
از تهی سرشار

از تهی سرشار

کجایی تو بی من،‌ تو بی من کجایی؟

یه دنیا غریبم
کجایی عزیزم
بیا تا چشامُ تو چشمات بریزم
نگو دل بریدی، خدایی نکرده
ببین خواب چشمات،‌ با چشمام چه کرده
بیا و طلوع کن
منُ زیرورو کن
بیا زخمهامُ یه جوری رفو کن
....

روزای عاشقی میدونم، دیگه برنمیگرده!

راستی بدون او چه سودی دارد نفس کشیدن هایم!؟!

دیگه دل طفلکی دیوونه شده!

تنها در این اتاق نیمه تاریک، در این شهر غریب، نشسته ام و با خود میاندیشم تا به کی؟ تا به کجا؟ میدانی ... دلم تنگ است برای او. او اما نمیداند. دلم شور میزند. نمیدانم چرا. میدانم، میدانم. دلم نباید شور بزند. نباید نگران باشم. همه ی اینها را میدانم. اما شبها که من و دل تنها میمانیم  دیگر نمیتوانم به خودم دروغ بگویم. هیچ دردی بدتر از درد بیخبری نیست. دلم میخواهد تا قیامت گریه کنم. دلم تنگ است. دلم خیلی زیاد تنگ است. نمیدانم چرا هنوز به این دلتنگی، به این اضطراب، به این تنهایی و شب گریه ها عادت نکرده ام!

! Letting go is hard

کوچه‌ی شهر دلم
از صدای پای تو خالیه
نقش صد خاطره از روزای دور
عابر این کوچه‌ی خیالیه
کوچه‌ی شهر دلم،‌ بی تو کوچه‌ی غمه
همه روزاش ابریه، روز آفتابیش کمه
غم تنهایی داره،‌کوچه‌ی دل بدون تو
همه شهر دفتر من،‌ مال تو برای تو
بوی دستای تو داره،‌ غرت دستای من
یاد قصه‌های تو داره،‌مونس لحظه‌های من
به شب کوچه‌ی دل،‌دیگه مهتاب نمی‌آد
توی حجله‌ی چشام، عروس خواب نمیاد ...
(اینجاست)

حال ما اگر خواهی!

من
خسته ام
من
در هم شکسته ام
من
...
دردی ست غیر مردن
کان را دوا نباشد!