از تهی سرشار
از تهی سرشار

از تهی سرشار

گذشته ...

چند روزی ست به یادت افتاده ام. نمیدانم چرا. اینروزها آنقدر سر خود را گرم کرده ام که حتی فرصت اندیشیدن به دل را ندارم. اما هنوز گاهی، هر از گاهی، نمیدانم چرا .. اما دردی سر میکشد. درد دلتنگی نیست. درد دلدادگی نیز نیست. درد شکستن هم نیست. درد نفرت است. نفرتم از خویش. از دل دادنم. از دل باختنم. متنفرم از خویش که خود را کوچک کردم و دل باختم و آخر هم هیچ... روزگاری بود .. تمام شد! 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.