از تهی سرشار
از تهی سرشار

از تهی سرشار

...

همه‌ی خوشبختی من بسته به شاخه‌ی تُردی‌ست که در دستان توست و تو، گاه از سر هر چه که نمیدانم، بی آنکه بدانی  این شاخه‌ی تُرد را در میان انگشتانت گرفته و میشکنی. در آخر من میمانم و تنهایی و اشک!