از تهی سرشار
از تهی سرشار

از تهی سرشار

آدمها!

به آدمها نباید دل بست. همه میروند. به آدمها نباید اعتماد کرد. همه به دنبال منفعت خویشند. همه میآیند که بروند. میآیند که کمی نق بزنند، دلشان که سبک شد، دیگری که آمد،‌رها میکنند و میروند. به آدمها نباید امید بست. کسی نمیآید که بماند، که رفیق راه باشد، که رفیق دل باشد. همه میآیند که خستگی بگیرند و بروند. دل ما شده است کاروانسرای در راه. همه میآیند، چهار صبایی میمانند، درد دل میگویند، بعد بی آنکه بدانند شاید تو هم همصحبتی میخواستی، کوله بار برمیچینند و دست در دست ِ  رفیق نو میروند و دیگر حتی سلامت را پاسخی نمیگویند. آدمها را باید رها کرد. دوست داشتنهایشان همه از سر بی کسی است. کسی نیامده که ارزش تو را بداند. چون دیگری را نداشته است تو را برگزیده است. دیگری که میآید رفاقتهایشان فراموش میشود. دیگری که میآید به یاد نمیآورند که چه شبها تا سحر غم دل گفته اند! رفاقتها بی ارزش است. رفاقتها آبکی است. به آدمه نباید اعتماد کرد. دوست و رفیق و دختر و پسر و زن و مرد هم ندارد!‌ آدمها بی لیاقت شده اند!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.