از تهی سرشار
از تهی سرشار

از تهی سرشار

یاد باد آن روزگاران یاد باد!

چهار و پنج صبح هم که میشد دل از هم صحبتی نمیکندیم. تو خواب آلود و منم هم که ... میگفتیم و میخندیدیم. گاه میگفتیم و میگریستیم. گاه بی حرفی فقط به موسیقی گوش میکردیم. آنروزها، تو بودی...من دل در دلم نبود. آنروزها، دیگرانی برایت بودند اما خوب گاهی، هر از گاهی، ساعتهایی را به گپ زدن به هم میگذراندیم. اینروزها ... من اینجا، به این دنیای بیهوده می نگرم. تو ... راستی مرا به یاد داری؟! 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.