از تهی سرشار
از تهی سرشار

از تهی سرشار

خاکستری!

آسمان ِ بهاری نباید خاکستری باشد. اما آسمان این شهر خاکستری ست. دل من نیز همچون آسمان این سرزمین است. آن روزها را به یاد میآورم، هفت-هشت سال پیش که همه چیز آسان بود. زندگی آسان بود. دوستی ها آسان بود. بعد به یکباره هم چیز بی هیچ بهانه ای پیچیده شد. تو، من، ما ... چه؟ چرا؟ نمیدانم. تو میدانی؟ یکسال است که نمیدانم تو کجایی و چه میکنی. یک سالِ طولانی ... تو کجایی؟ با کیستی؟ چه میکنی؟ مرا به یاد داری؟ گاه گاهی به یاد من میافتی؟ دوستی مان چه حیف شد. دلم برایت زیاد تنگ میشود اما میدانم تو ... مرا ... به ...یاد ... نداری! افسوس!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.