از تهی سرشار
از تهی سرشار

از تهی سرشار

... Idle hands are the devil's handiwork

اینروزها دیگر نه به تو، نه به اویی که رفت، نه بخود، و نه به این زندگی نمیاندیشم. اینروزها, همه ی فکر و حواسم فقط کار است و کار. سرم که گرم کار باشد، نبودنت یا بودنت با دیگری دلم را به درد نمیآورد. سرم که به کار مشغول است، ندیدنت و نیامدنت دیگر قلبم را نمیشکند. عادت کرده ام به این که فقط من باشم و این اتاق و کتابهایم. خو گرفته ام به اینکه غروب آفتاب را تنها به نظاره بنشینم و طلوعش را نیز. سرم که به کار گرم است، فکرهای اضافی به سرم هجوم نمیآورند. فرصتی نیست که غمت را در دل و سر بپرورانم. شبها چشمهایم را که میبندم از خستگی بیهوش میشوم و بیدار که میشوم میدانم که جز دفترکارم، کسی یا چیزی به انتظارم نیست. اگر کارم را  از من بگیرند به قطع خواهم مرد. نه از بیکاری، که از غم تو!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.