از تهی سرشار
از تهی سرشار

از تهی سرشار

او!

این روزها به او زیاد فکر میکنم. شاید چون تولدش نزدیک است. هر سال برای تولدش میکوشیدم که اولین کسی باشم که زادروزش را تبریک میگویم. نه اینکه برای فرقی داشت،‌ نه! با خودم گویی مسابقه داشتم. این روزها فقط به یاد دارم که تولدش نزدیک است. بیش از شش - هفت ماه است که هیچ تماسی نداشته ایم. حتی به پیامی که آخرین بار برای فرستاد جوابی ندادم. گاهی به عکسهایش نگاه میکنم. آدمهای دور و برش را برانداز میکنم، اما نمیگذارم که نبودش دلم را بلرزاند. هنوز شاید بخواهم که ببینمش باز، اما ندیدنش اشک به چشمانم نمیآورد. هنوز شاید گفتگو با وی را به هر دیگری ترجیح دهم. اما سکوت بین‌مان دیگر آزارم نمیدهد. شاید هم میدهم و من یاد گرفته ام که چشم بر آن ببندم. نمیدانم. اینروزها به او زیاد میاندیشم. چرایش مهم نیست شاید!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.