از تهی سرشار
از تهی سرشار

از تهی سرشار

کابوس!

دیشب در خوابهایم همه‌ی آنچه که بین ما بود به پایان رسید. دیگر نه مهری بود و نه عشقی بود، نه دیداری بود و نه کلامی. دیشب در خوابهایم تو به راه خویش رفته بودی و من به راه دیگر. تو مانده بودی و من رفته بودم. بامدادان اندوهگین برخاستم و بی دلیل گریستم. امروز، زندگی ادامه دارد. من از پنجره اتاقم به باران روی شیشه نگاه میکنم. تو از پنجره ی اتاقت ساختمانهای سر به فلک کشیده را میبینی. من به تو فکر میکنم که کجایی، چه میکنی، و لحظه‌هایت را چگونه میگذرانی. تو هم لابد گاهی مرا به یاد میآوری. دیدار دوباره‌مان، چه دیر است و چه دور. دیشب در خوابهایم زندگی به پایان رسید. امروز چشم به راه پیامی از تو مانده ام....

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.