از تهی سرشار
از تهی سرشار

از تهی سرشار

...

...
چشمه ایی خشک و سیاهم
خسته ایی گم کرده راهم
بگذر از من چونکه دیگر
زشت و سرتاپا گناهم
ترسم آخر در کنارم خسته وآزرده گردی
با همه خوبی و پاکی در خزان پژمرده گردی
میروم تا نشنوم آواز باران دو چشمت
میروم چون می هراسم شعله ایی افسرده گردی
ای که در خوبی و پاکی چلچراغ آسمانی

قلب سردم را چه بی حاصل به سویت میکشانی

(اینجاست)


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.