... چشمه ایی خشک و سیاهم خسته ایی گم کرده راهم بگذر از من چونکه دیگر زشت و سرتاپا گناهم ترسم آخر در کنارم خسته وآزرده گردی با همه خوبی و پاکی در خزان پژمرده گردی میروم تا نشنوم آواز باران دو چشمت میروم چون می هراسم شعله ایی افسرده گردی ای که در خوبی و پاکی چلچراغ آسمانی قلب سردم را چه بی حاصل به سویت میکشانی