از تهی سرشار
از تهی سرشار

از تهی سرشار

و عمر شادمانی چه کوتاه است!

از ترسهایت میگویی. از این که نگرانی دیگران چه خواهند گفت. میگویی شاید بهتر باشد که کمی از هم فاصله بگیریم. میگویی اما بدان که دلیل این فاصله کم شدن احساس و علاقه  نیست. فقط از ترس است. میگویی و میگویی و من با لبخندی نگاهت میکنم. آنچه در نگاهم نمیبینی دردی ست که از سخنانت در دلم ریشه میدواند. آنچه در پشت لبخندم پنهان میکنم ترس دور بودن از توست. آنچه به زبان نمیآورم درد تنها ماندن است. میگویی باشد؟‌ میگویم باشد. هر چه که صلاح بدانی. میروی و من دلم میخواهد همان جا زانو بزنم و زار زار گریه کنم.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.