از تهی سرشار
از تهی سرشار

از تهی سرشار

یاد تو!

نمیشود تو باشی (اگر چه دور) و من بخواهم که به دیگری بیندیشم. نمیشود که یاد تو باشد (اگرچه دور)‌ و من یاد دیگری را در سر بپرورانم. نمیشود کسی را وارد زندگی کرد آنزمان که تو، به همه‌ی زندگی من پیچیده ای. نمیشود زندگی کرد وقتی که تو هستی و نیستی! نیستی و هستی! زندگی نیست این ... نامی برای آن ندارم اما میدانم که نامش زندگی نیست!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.