از تهی سرشار
از تهی سرشار

از تهی سرشار

رفیقم کجایی؟

لحظه‌ای نیست که تو از فکرم دور باشی. میدانی؟‌ اینروزها سرم را مشغول کار کرده ام. اما هنوز هر لحظه‌ای که از کار فارغم، تو اولین و تنها کسی هستی که ذهنم را درگیر میکنی. به خود میگویم دیگر تمام شده است. او دیگر نیست. بزودی سه ماه میشود که با تو کلامی نگفته‌ام. هنوز اما،‌ قلبم به درد میآید از دوری تو،‌  و از دلتنگی!  و بخود میگویم ایکاش اینهمه به تو دل نبسته بودم! هنوز هم میدانم که تو بهترین دوستم بودی و هستی. اما من .... با خودسری ... تو را تنها برای خودم میخواستم!

نظرات 2 + ارسال نظر
ع.پ (رهگذر) چهارشنبه 28 مهر 1395 ساعت 03:50 http://Www.thomascrown.blogsky.com

مبلها را چیدم،
پرده‌ها را کنار پنجره،
قابها را به دیوار آویختم،
دو فنجان چای ریختم،
و فکر کردم به ۳۶۵ روز دیگر،
که میتوانم با چیدمانی دیگر دوستت بدارم ...

ع.پ (رهگذر) یکشنبه 25 مهر 1395 ساعت 17:09 http://Www.thomascrown.blogsky.com

‎‏به تو سلام می‌کنم
‎‏ کنارِ تو می‌نشینم
‎‏و در خلوتِ تو
‎‏ شهرِ بزرگِ من بنا می‌شود.

سلام و درود
ممنون از اینکه به من سر زدید
وبتون زیباست
بازم به من سر برنید
خوشحال خواهم شد

با احترام

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.